آنچه مورد بحث امروز است و بايد به آن توجه داشته
باشيم و اميدوارم اگر در خانهاي محبت نباشد بتواند آنرا جبران كند عفو و گذشت
است. اين كلمهي عفو و گذشت، كلمهي مقدسي است. انصافاً وقتي انسان تصورتش را بكند
ميبيند كه نور از اطراف آن ساطع است. كلمهاي است زيبا و مقدس. بهاندازهاي مقدس
كه دوش به دوش كلمه محبت ميرود. قرآن شريف راجع به عفو خيلي تأكيد دارد و آنرا
به سه دسته تقسيم ميكند كه از نظر فلاسفه مقول به تشكيك است يعني سه مرتبه دارد.
مرتبهي اولش اين است كه انسان بدي را ببيند اما بهخاطر خدا يا انسانيت از آن
بگذرد.
«خذ
العفو وأمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين».1]
يعني مسلمان! بايد شيوهي تو، ملكه تو، عفو و گذشت
باشد و بايد اهل خانه و رفيقت را به آن امر كني. بنابراين مرتبهي اول يعني بدي را
ديدن و از آن گذشتن.
مرتبهي دوم بالاتر از اين است و آنچه قرآن از ما ميخواهد
اين است كه انسان برسد به جائي كه اصلاً بدي را نبيند. بهاندازهاي آقا باشد، بهاندازهاي
گذشت داشته باشد كه اصلاً بدي خانمش را نبيند تا بخواهد گذشت كند. به اين ميگويند
صفح. قرآن ميفرمايد:
«وليعفوا
وليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم».2]
انسان! مسلمان! عفو داشته باش. بعد ميفرمايد صفح
داشته باش؛ كرامت وآقائي داشته باش؛ اصلاً بدي را ناديده گير. بعد ميفرمايد آيا
نميخواهي خدا در روز قيامت با تو چنين باشد؟ آن افرادي كه در اين دنيا عفو دارند
در آن سرا پروردگار عالم با آنها عفو دارد و آن افرادي كه در اين دنيا صفح دارند
اصلاً بدي را به رو نميآورند پروردگار عالم در آخرت بديهاي آنها را به رو نميآورد.
همه شنيديد كه بعضي افراد بدون حساب و كتاب به بهشت ميروند. اين بدون حساب و كتاب
معنايش همين است. بعض اوقات با او حساب و كتاب دارند و عفوش ميكنند اما بعض اوقات
اصلاً حساب و كتاب با او ندارند. قرآن ميفرمايد اگر ميخواهي در روز يامت خدا تو
را عفو كند اين دنيا عفو داشته باش؛ در خانه مرد باگذشتي باش. و اگ رميخواهي در
قيامت خدا بدون حساب و كتاب نو را بهشت ببرد در دنيا بر اي ديگران حساب و كتاب باز
نكن؛ بديهاي خانم را به رخش نكش. خانم بديهاي شوهرش را به رخش نكشد و به دل
نگيرد.
اميرالمؤمنين(ع) در آن شعري كه به ايشان منسوب است ميفرمايد:
امر علي
اللئيم يسبني فقلت له انه
لايعنيني
ميفرمايد: برخورد به يك آدم پستي كه به من بدي گفت.
من گفتم اصلاً با من نيست. گذشتم از او بدون اينكه به رو بياورم و او را عفو كنم.
در آخر سورهي فرقان در صفات مؤمن ميفرمايد:
«واذا
خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً».3]
برخوردش با آدمهاي جاهل و نادان اين است كه اصلاً بدي
را بهرو نميآورند. آقا وقتي وارد خانه شد و ديد كه وضع خانه خوب نيست، وضع بچهها خوب نيست، وضع خانم
خوب نيست، وضع خانم يك خانم شوهردار نيست
اصلاً بهرو نميآورد صفح ميكند، نديده ميگيرد. صفح يعني نديده گرفتن. خانم وقتيكه
ديد آقا به وظيفه رفتار نميكند، يك مرد زندار نيست صفح ميكند نديده ميگيرد.
اين صفات بهزبان ديگر در آخر سئرهي فرقان تكرار شده است. ميفرمايد:
«واذا
مروا باللعفو مروا كراماً».4]
وقتي با يك چيز بيهودهاي، كار زشتي برخورد كردند
كريمانه از آن ميگذرند.
از اين دو آيه استفاده ميكنيم كه يك زن مؤمن، يك مرد
مؤمن بايد عفو داشته باشد بلكه بايد صفح داشته باشد. بايد برسد به مقامي كه بديها
را نديده بگيرد. نظير اينكه مثلاً بچهي يك سالهي شما به صورت شما بزند شما
بدتان نميآيد اصلاً نديده ميگيريد. اگر انسان بهقول قرآن شريف كرامت داشته باشد
بايد به اين مقام برسد بلكه اگر عفو خدارا بخواهد و بخواهد در روز قيامت بدون حساب
و كتاب وارد بهشت شود بايد اين صفت را داشته باشد و اين آيه بهخوبي دلالت دارد كه
اگر كسي در دنيا گذشت نداشته باشد، بديها را به رخ ديگري بكشد در روز قيامت مورد
عفو خدا، مورد صفح خدا نخواهد شد. «وليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم».
نميخواهي در روز قيامت مورد عفو خدا، صفح خدا واقع شوي؟ پس در دنيا عفو داشته
باش، پس در دنيا صفح داشته باش. اين هم صورت دوم.
اما اسلام، قرآن، يك چيزي از ما ميخواهد؛ مخصوصاً از
شما آقايان و خانمهاي مقدس؛ شما كه سروكار با منبر و محراب داريد؛ شما كه افتخار
شيعهگري داريد و آن مرتبهيسوم عفو است.
قرآن ميفرمايد:
«ويدرون
بالحسنه السيئه».5]
يعني وقتي بدي كردند شما خوبي كنيد. و اتفاقاً اين آيه
در چند جاي قرآن تكرار شده است:
«ادفع
بالتي هي احسن السيئه».6]
اگر كسي بدي به تو كرد آن بدي را به بهترين وجه دفع
كن.
بهقول پيغمبر اكرم(ص) كه فرمودند:
«احسن
الي من اساء اليك».7]
خوبي كن به كسي كه به تو بدي ميكند.
اين صفت در سورهي يوسف از ما خواسته شده است. اين
سوره، سورهي عجيبي است؛ بهقول قرآن احسنالقصص
است. نيكوترين، زيباترين و لطيفترين قصههاي قرآن همين قصهي حضرت يوسف(ع) است. و
انصافاً اين سورهي يوسف يك دنيا اخلاق است و اگر كسي آنرا بخواند و عمل كند يك
انسان بهتمام معني كاملي ميشود. نكات عجيبي در اين سوره است از جمله بحث ما.
قرآن شريف ميفرمايد زليخا خيلي يوسف را اذيت كرد بالاخره او را به زندان انداخت
چندين سال هم در زندان بود تا اينكه بنا شد آزاد شود ولي بيرون نيامد گفت برو به
پادشاه بگو:
«ما بال
النسوه اللاتي قطعن ايديهن».8]
چه شد كه زنها دستهايشان را بهخاطر من بريدند؟ اين
زليخا چرا اينقدر به من اذيت كرد و به من عشق ورزيد؟ بعد شورائي تشكيل دادند زنها
را خواستند و به بيگناهي يوسف(ع) اعتراف كردند و زليخا گفت:
«الان
حسحص الحق انا راودته عين نفسه وانه لمن الصادقين»9]
گفت اين يوسف بيگناه است منم كه زن بدي بودم؛ بيعفتي
كردم و اين يوسف راست ميگويد. يوسف بيرون آمد و اولين جملهي او اين بود كه:
«ذلك
ليعلم اني لم اخنه بليغب»10]
يعني ميدانيد چرا من واداشتم اين زنها اقرار كنند؟
براي اينكه ميخواستم خود را تبرئه كنم. چون ميخواستم الان عزيز مصر شوم و رياست
پيدا كنم و با اتهام نميشد. مجبور بودم اين كار را بكنم. اين آيه معنايش اين است
كه اين ده سال زندان با آن همه صدمههايي كه زليخا و زنها به من زدند اگر براي هر
امر مهمي نبود اصلاً بهرو نميآوردم. اين يك جمله همان صفحي است كه قرآن شريف از
ما ميخواهد. بعد قرآن شريف ميرساند كه اينجا كه برادرهاي يوسف آمدند و بالاخره
برادر را شناختند و رسوا شدند. تا رسوا شدند براي اينكه اينها خجالت نكشند گفت:
«لا
تثريب عليكم اليوم يغفرالله لكم»11]
فرمود گذشتهها را فراموش كنيد. گذشتهها گذشته است.
خدا ارحمالراحمين است. خدا ميآمرزد. شما گذشتهها را رها كنيد. حتي در ذيل همين
آيه شريفه روايت داريم كه حضرت يوسف برنامهاش اين بود كه وقت ناهار، وقت شام براي
احترام اين برادرها، براي تشريفات ميرفت سر سفره، تسلسل خواطر، تداعي معاني اين
برادرهاي جنايتكار را ميبرد به آن كارهاي زشتي كه كردند. يك بچه بيگناه را صدمه
زدند بعد هم در چاهش انداختند بعد هم فروختند. لذا نميتوانستند ناهار بخورند نميتوانستند
شام لذيذ بخورند. يك وقتي حضرت يوسف يك صحبت قبل از غذا كردو صحبت اين بود گفت
برادرهاي من چرا از من خجالت ميكشيد اصلاً شما من را به اين مقام رسانديد براي
اينكه اگر شما مرا در چاه نينداخته بوديد من هم يكي مثل شما بودم؛ احتياج به يسك
مقدار گندم داشتم كه از كنعان به مصر بيايم. من اگر به مقامي رسيدم، اگر عزيز مصر
شدم، اگر رسيدم به اين مقام كه شما ميبينيد، اين به وسيلهي شما بود؛ شما اين
مقام را به من داديد. اين برخورد اول.
برخورد دوم او وقتي است كه برادرها با پدر آمدند؛ با
مادر آمدند. قرآن ميفرمايد حضرت يوسف پدر و مادر را روي عرش نشاند خيلي احترام به
پدر و مادر كرد؛ خيلي احترام به برادرها كرد. بعد قرآن اين جمله را ميفرمايد:
«قال
ادخلوا مصر انشاءالله آمنين»12]
فرمود: برادرها مشرف فرموديد به مصر، در امنيت انشاءالله
زندگي كنيد. اين هم برخورد دوم كه ميگوئيم صفح. مرتبهي سوم خيلي عالي است ديگر.
كمال يوسف از اينجا فهميده ميشود. وقتي پدر را روي عرش نشاند ظاهراً يك دستگاهي
براي آمدن پدر و برادرها در خارج مصر آماده كرده بود. خيمهاي زده بود؛ تختي
گذاشته بود؛ استقبالي رفته بودند. وقتي كه پدر نشست روي تخت و آرام گرفت حضرت يوسف
رو كرد به پدرش و گفت: پدر جان ببين اين تأويل همان خوابي است كه من ديدم ببين
الان چه مقامي پيدا كرديم
«من بعد
ان نزغ الشيطان بيني و بين اخوتي»13]
يعني آن كدورتي كه شيطان بين من و برادرهايم انداخت
مرا به اينجا رسانيد. يعني پدر! مبادا از برادرهايم آزرده خاطر شوي؛ اگر آنها
مرا در چاه انداختند تقصير شيطان است. او بين من و برادرها كدورت انداخت. اگر
بردارها مرا در چاه انداختند؛فروختند از آنها ناراحت نباش زيرا به واسطهي كار
آنهاست كه من به اين مقام رسيدم و تو الان به اين مقام رسيدي. به اين ميگويند يك
انسان كامل و خيال نكنيد كه قرآن صرفاً قصه ميخواهد بگويد. قرآن در لفافهي قصه
ميخواهد بگويد شيعه! مسلمان! بايد چنين باشي. نه فقط عفو، صفح داشته باش نه فقط
صفح، كه بدي را به خوبي مبدل كن و بدي را به خوبي جواب بده. يك آيهاي در قرآن است
كه آنرا دوگونه معني ميكنند. مفسرين بهگونهاي معني ميكنند. اما اهل دل، اهل
حال، علماي علم اخلاق بهگونهاي ديگر معني ميكنند آيه اين است:
«و جزاء
سيئه مثلها»14]
معمولاً اين گونه معني ميكنند كه اگر كسي مثلاً دست
شما را بريد حاكم شرع دست او را ميبرد. اين يك معني. يك معناي ديگر اينكه اگر
كسي به شما بدي كرد و شما هم هب او بدي كردي او گناه كرده است شما هم گناه كردهايد.
پاداش سنگ را به سنگ دادن خود يك گناهي است مثل گناه اول. و من خيال ميكنم
پامنبريهاي ما اين معناي دوم را خيلي بهتر از معناي اول ميدانند. اميدوارم حالكه
ذوق شما اين معناي دوم را ميپسندد از اين به بعد عمل شما هم اينگونه باشد. تقاضا
دارم عمل كنيد به آنچه خدا ميخواهد. خدا اينگونه ميخواهد كه: «ويدرؤن بالحسنه السيئه».
اگر كسي بدي به شما كرد، اگر كسي فحش به شما داد فحش نده «واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً».
سيزده سال پيغمبر(ص) در مكه بود اما اين مردم نانجيب مكه نگذاشتند پيغمبر كار كند
اذا در اين سيزده سال بيش از چهل پنجاه نفر مسلمان نشدند.
پيغمبر اكرم(ص) در سال هشتم هجرت با يك لشكر دوازده
هزار نفره بدون خونريزي بر مردم مكه مسلط شد. حالا موقع چيست؟ موقع رحم. آن وقتي
كه جنگ بود در آن وقت زدن، كشتن، جلو رفتن، پيروزي. اما حالا با دوازده هزار نفر
وارد مكه شد. معلوم ميشود لذت عجيبي براي پيغمبر(ص) جلو آمد. براي اين كه پيغمبر
اكرم(ص) حدود بيست سال خونجگر خورده هفتادوچهار جنگ كرد براي اينكه بتواند خانهي
خدا را از بت خال كند. لذا در دفعهي اول وارد خانهي خدا شدند و به دست
اميرالمؤمنين(ع) سيصدوشصت بت را شكستند و خانهي خدا را پاك كردند. بعد آمدند
كنار همين دري كه الان هست- خدا قسمت همهي ما بكند آن هم همه ساله، چه لذتي دارد،
به همان در خانهي خدا نگاه كردن براي اهل ذوق چه لذتها دارد. نصفهي شب به آن
طرف انسان بنشيند در مسجدالحرام اگر اهل ذوق باشد ميبيند راستي مثل آهنربا خانهي
خدا جاذبه دارد چه جاذبهاي- پيغمبر اكرم(ص) در اين خانهي پرجاذبه در همان خانهي
خدا ايستاد حلقهي در را گرفت و آن دعاي وحدت را كه همهيشما ميخوانيد خواند لا اله الا الله
وحده وحده وحده. مسجدالحرام هم پر از جمعيت است اما از چه كساني؟ از همان كساني كه
به او سنگ زدند؛ پيشانياش را شكستند. از همان كساني كه هفتادوچهار جنگ براي او
پيش آوردند. دعاي وحدت را خواند اينها مثل بيد ميلرزيدند چون خيال ميكردند الان
پيغمبر اكرم(ص) به اميرالمؤمنين ميگويد شمشيررا دست بگير و قتل عام كن وقتي دعاي
وحدت تمام شد پيغمبر (ص) روكردند به اينها به اين پستهاي به تمام معني پست بعد
فرمودند چه كنم با شما؟ ابوسفيان، آن نانجيب، با هند جگرخوارد بدتر از او اينها
سخنگو بودند گفتند يارسولالله هر چه كني حق داري؛ بكشي؛ مْثله كني؛ ذرهذره كني.
پيغمبر (ص) فرمودند:
«لا
تثريب عليكم اليوم يغفرالله لكم»15]
گذشتهها گذشته است از همهاش گذشتم خدا بيامرزد شما
را. بعد هم ايمان همهي آنها را قبول كرد. با فرضي كه ميدانست بسياري از اينها
نظير ابوسفيان و هندجگرخوار لياقت ندارند ايمان در دلشان وجود داشته باشد ميدانست
اينها ايمان نياوردند. همين مقدار كه به حسب ظاهر شهادت دادند پذيرفت. حتي قبل از
آنكه پيغمبر اكرم(ص) وارد مكه شوند فرمود خانهي ابوسفيان مأمن است يعني هر كه
وارد خانهي ابوسفيان شود با او كار ندارم. براي اينكه ابوسفيان رياستطلب بود
رياست داشت رئيس مكه بود پيغمبر اكرم يك رياست هم به او داد.
در تاريخ ميخوانيم وقتي كه پيغمبر وارد شد
يك نفر از سپاه او علمي دست گرفت و شروع كرد در كوچهها بگردد و بگويد: اليوم يوم الملحمه امروز
روز جنگ است؛ امروز روزي است كه بازخواست ميكنيم شما را؛ سركوب ميكنيم شما را.
خبر دادند به پيغمبر اكرم(ص) يكي از نظاميهاي تو يك علمي دست گرفته و اليوم يوم الملحمه ميگويد.
پيغمبر اكرم(ص) غضب كردند؛ ناراحت شدند و فرمودند علي جان برو علم را از دست او
بگير، در كوچههاي مكه بگرد و بگو اليوم يوم
المرحمه امروز روز رحمت است؛ امروز روز مهرباني است.
اين هم روش پيغمبر اكرم(ص). همهي ائمه
طاهرين اين چنين بودند. قرآن عفو ميخواهد بلكه بالاتر صفح ميخواهد و بالاتر از
اين «يدرؤن بالحسنه السئيه»
ميخواهد. پيغمبر اكرم(ص) روي منبر ميفرمود همسايه خوب آن نيست كه خوبي كند به
همسايهاش اين وظيفهي هر مسلماني است. همسايه خوب آن است كه بسازد بر بدي همسايهاش.
يك بزرگي مريض بود و مشرف به مرگ شده بود. همسايه رفت ديدن او. ديد خوابيده است
روي زمين نمناكي پاي يك ديوار نمناك و همسايه ديد اين زمين نمناك، اين ديوار نمناك
از خانهي خودش است خيلي ناراحت شد به همين آقا گفت چرا نگفتي تا اين نم را رفع
كنم؟ گفت ترسيده به زحمت بيفتي و راضي نبودم به تو صدمه بخورد.
اسلام چنين رفتاري را با غريبهها ميخواهد نه با عروس
و مادرشوهر؛ نه با زن و شوهر از اينها بالاتر ميخواهد؛ از اينها «يدرؤن بالحسنه السيئه»
ميخواهد. راستي بايد اين آيه در قابي آنهم با آب طلا نوشته شود خانم هر روز به
اين قاب نگاه كند؛ آقا هر روز به اين تابلو نگاه كند. آقا! خانم! تابلو فقط اين
نيست كه يك منطرهي دلربائي داشته باشيد مثل اينكه منظرهي يك آبشار يا درختي را
در سالنتان نصب كنيد تا با نگاه به آن غم از دل شما زايل شود. قرآن ميگويد آنكه
غم را ميبرد اين آيه است. اين آيه را در سالن نصب كنيد. آقا نگاه كند، خانم نگاه
كند، بچهها نگاه كنند، كمكم ملكهي عفو ملكهي صفح در شما زنده شود. ننگ است
براي يك خانم كه قهر كند از شوهرش براي اينكه او تندي كرده است. از نظر قرآن اين
خانم نيست ناخانم است. ننگ است براي يك آقا كه از همسرش قهر كند براي اينكه به او
بدي كرده است. اين آقا نيست از نظر قرآن ناآقا است. پس آقا كيست؟ آنكه «يدرؤن بالحسنه السيئه».
آنكه وقتي او تندي كرد تبسم كند، وقتي او قهر كرد آشتي كند. همان كه پيغمبر
اكرم(ص) به آن خانم گفت كه اگر يكوقتي هم بين تو و شوهرت كدورتي به هم رسيد
فوراً بايد آشتي كني آن هم از طرف تو آشتي شود. گفت يارسولالله ولو كان ظالما ولو تقصير او
باشد فرمود بله. براي اينكه خانم يعني عاطفه، خانم يعني يك دنيا محبت. مرد باشيد
مروت داشته باشد بديها را به رخ خانمتان، بچههايتان نكشيد. يكي از روشهاي تربيت
صحيح اين است كه انسان غيرمستقيم تربيت كند. خلاصه اينكه اگر توافق اخلاقي هفتاد
درصد باشد بايد با عفو و صفح و بهجاي بدي خوبي كردن آن سي درصد را جبران كنيم تا
كامل شود و محيط خانه آرامبخش شود بهقول قرآن «لتسكنوا اليها».
پي نوشت ها:
[1]. سورة اعراف آيه199 ترجمه: (اي
رسول ما) طريقة عفو و بخشش پيشهگير و به نيكوكاري امر كن و (چنانچه نپذيرند) از
مردم نادان روي برگردان (كه بر تو جز دعوت و اتمام حجت نيست).
[2]. سورة نور آيه24 ترجمه: بايد عفو
و صفح پيشه كنند و از بديها درگذرند آيا دوست نميداريد كه خدا هم از شما درگذرد؟
(و شما را مشمول عفو و صفح خويش نمايد).
[3]. سورة فرقان آيه63 ترجمه: و
هرگاه مردم جاهل به آنها خطاب (و عتابي) كنند با سلامت نفس (و زبان خوش) جواب
دهند.
[4]. سورة فرقان آيه72 ترجمه: و
هرگاه به عمل لغوي (از مردم هرزه) بگذرند بزرگوارانه از آن درگذرند.
[5]. سورة قصص آيه 54 ترجمه: و بدي
را به نيكي دفع ميكنند.
[6]. سورة مؤمنون آيه96 ترجمه: (اي
رسول ما) بدي را به بهترين وجه دفع كن (بهجاي بدي مردم به آنها خوبي كن).
[7].
بحارالانوار جلد77 صحفه171 ترجمه: به كسي كه به تو بدي كرده است نيكوئي كن.
بدي را
بدي سهل باشد جزا اگر
مردي «احسن الي من اسا»
[8]. سورة يوسف آيه50 ترجمه: چه شد
كه زنان مصري همه دست خود بريدند؟
[9]. سورة يوسف آيه 51 ترجمه: (زليخا
زن عزيز مصر اظهار كرد كه) الان حقيقت آشكار شد (و من به گناه خود اعتراف ميكنم).
من به خواهش نفس خود با يوسف عزم مراوده داشتم و ا و(كه دعوي عفت و بيگناهي ميكند)
البته از راستگويان است.
[10]. سورة يوسف آيه52 ترجمه: (يوسف
گفت من ) اين (كشفحال را نه براي خودنمائي بلكه ) براي آن خواستم كه (عزيز
مصر) بداند من هرگز در نهاني به او خيانت
نكردهام.
[11]. سورة يوسف آيه 92 ترجمه: ( يوسف
چون برادران را شرمگين يافت از روي مهرباني گفت) امروز هيچ خجل نباشيد (كه من شما
را عفو كردم) خدا گناه شما را ببخشد.
[12]. سورة يوسف آيه 99 ترجمه: گفت
به شهر مصر درآييد كه انشاءالله (بعد از اين) ايمن خواهيد بود.
[13]. سورة يوسف آيه 100 ترجمه: پس از
آنكه شيطان ميان من و برادرانم فساد كرد و مدتي جدائي افكند
[14]. سورة شوري آيه 40 ترجمه: و بدي
را با بدي مثل آن ميتوان جزا داد.
[15]. سورة يوسف آيه92 ترجمه: : (
يوسف چون برادران را شرمگين يافت از روي مهرباني گفت) امروز هيچ خجل نباشيد (كه من
شما را عفو كردم) خدا گناه شما را ببخشد.